از زبان سبز
قصه آغاز شد از دعوت پنهانی تان
از خبر های پیاپی , دل زندانی تان
قاصدک های شما یا خبری خوش دارند
یا که نه حامل پیغام خطر – هشدارند-
راه افتادم و در ماسه فرو می رفتم
همه گفتند نرو ، هیچ نگو ... می رفتم
وقت احرام تنم از وطنم برگشتم
دل به دریا زدم و با کفنم برگشتم
دل به دریا زده ها تشنه ی اقیانوسند
در شط خونی دریازده ها محبوسند
***
ناگهان سکه ی زر بر سرتان پاشیدند
خواب را از دم چشمان شما دزدیدند
تب عصیانگری کوفی تان گل کرد و ...
عامل شهرت و معروفی تان گل کرد و ...
این چنین شد هوس دست بریدن کردید
هوس حنجره بر نیزه کشیدن کردید
همه دریا زده ، جادو شده، در خواب و... همین
قصه کامل شده با بردگی آب و ...همین
استخوان در گلوی ساقی کوثر شده اید
تیر در حنجره ی سرخ کبوتر شده اید
نا مه هاتان همه تبدیل به شمشیر شده
وقت گل دادن و گل گفتن مان دیر شده
بگذرم باقی مطلب همه را می دانید
نینوا و عطش و علقمه را می دانید
رقص هفتاد و دوخورشید سر نیزه ی عشق
رقص بی پا و تن از کرببلا تا به دمشق
دارم از بین شما می روم اکنون ، بزنید
دشنه ی تشنه ی خود را به دل خون بزنید
بزنید این دل دریایی من مال شماست
بی کفن ، بی سر ، قربانی امسال شماست
قصه پایان نگرفته است که پایان شماست
تا ابد قصه ی ایمان من و نان شماست
.: Weblog Themes By Pichak :.