سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 91/9/17 | 12:55 عصر | نویسنده : محمدحسن زاده

از زبان سبز                                   

قصه آغاز شد از دعوت پنهانی تان

از خبر های پیاپی , دل زندانی تان

قاصدک های شما یا خبری خوش دارند

یا که نه حامل پیغام خطر – هشدارند-

راه افتادم و در ماسه فرو می رفتم

همه گفتند نرو ، هیچ نگو ... می رفتم

وقت احرام تنم از وطنم برگشتم

دل به دریا زدم و با کفنم برگشتم

دل به دریا زده ها تشنه ی اقیانوسند

در شط خونی دریازده ها محبوسند

***

ناگهان سکه ی زر بر سرتان پاشیدند

خواب را از دم چشمان شما دزدیدند

تب عصیانگری کوفی تان گل کرد و ...

عامل شهرت و معروفی تان گل کرد و ...

این چنین شد هوس دست بریدن کردید

هوس حنجره بر نیزه کشیدن کردید

همه دریا زده ، جادو شده، در خواب و... همین

قصه کامل شده با بردگی آب و ...همین

استخوان در گلوی ساقی کوثر شده اید

تیر در حنجره ی سرخ کبوتر شده اید

نا مه هاتان همه تبدیل به شمشیر شده

وقت گل دادن و گل گفتن مان دیر شده

بگذرم باقی مطلب همه را می دانید

نینوا و عطش و علقمه را می دانید

رقص  هفتاد و دوخورشید سر نیزه ی عشق

رقص بی پا و تن از کرببلا تا به دمشق

دارم از بین شما می روم اکنون ، بزنید

دشنه ی تشنه ی خود را به دل خون بزنید

بزنید این دل دریایی من مال شماست

بی کفن ، بی سر ، قربانی امسال شماست

قصه پایان نگرفته است که پایان شماست

تا ابد قصه ی ایمان من و نان شماست




       



  • paper | فروش رپورتاژ آگهی ارزان قیمت | صحاب
  • باریک | فروش رپرتاژ اگهی