• وبلاگ : افسون
  • يادداشت : عروس حجله ي رنگين
  • نظرات : 3 خصوصي ، 52 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    يك شبي مجنون نمازش را شکست

    بي وضو در کوچه ليلي نشست

    ذهن او در جستجوي او نشست

    جان و ذکرش ديدن ليلي شدست

    عشق آن شب مست مستش کرده بود

    فارغ از جام الستش کرده بود

    گفت يارب از چه خوارم کرده اي ؟

    برصليب عشق دارم کرده اي

    جام ليلي را به دستم داده اي

    وندر اين بازي شکستم داده اي

    نشعه ي عشقش به جانم مي زني

    دردم از ليلاست .آنم مي زني

    خسته ام زين عشق دل خونم نکن

    من که مجنونم تو مجنونم نکن

    مرد اين بازيچه دگرمن نيستم

    اين تو و ليلاي تو من نيستم

    گفت :اي ديوانه ليلايت منم

    در ر گ و پيدا و پنهانت منم

    سال ها با جور ليلي ساختي

    من کنارت بودم و نشناختي

    عشق ليلي در دلت انداختم

    صد قمار عشق يکجا باختم

    کردمت آواره ي صحرا نشد

    گفتم عاقل مي شوي اما نشد

    عقل و هوشت در پي منظور بود

    سوختنت از ديدن معشوق بود

    ذهن و ذکرت را به او انداختي

    يک درنگ هم سوي ما ننداختي

    سوختم در حسرت يک يا ربت

    غير ليلي بر نيامد از لبت

    روز و شب اورا صدا کردي ولي

    ديدم امشب با مني گفتم بلي

    حال وآگو که خوارت کرده بود

    ‌‌ذکر او ي بي تابت کرده بود

    مرد راهم باش تا شاهت کنم

    صد چو ليلي کشته بر راهت کنم